محل تبلیغات شما

حرفهای مگو ...



این دفعه میدونم دلم چی میخواد و چجوری میخوامحتی نوع نگاهشو میتونم تصور كنم و اون لرزش دلموقشنگ تصور میكنم كه چجوریه و مصمم كه بتونم پیداش كنمحالا نمیدونم چجوری قراره پیدا بشه ولی مطمئنم كه پیدا میشه و میاد بالاخره قراره كه بیادولی این حس خوبو واسه خودم نمیخوام فقط میخوام همه اون دوستام كه مجرد موندن هم به مراد دلشون برسنمن میخوام كه همون ادمی جدی و دل مهربون و كاری و با برنامه و خانواده دار بیاد زودترچون كلی داستان دارم واسش
بعد از هفت ماه گیرم افتاد به صندوقچه ی دلمدلم منم قاطی هستیا نمیدونی چته . خوبی یا بدیخوبه كه داری یاد میگیری الكی دست و پا نزنی ولی یادت رفته كه قبلا میخواستی یه گوشه بشینی و نگاه كنی و حالا به گوشه نشستی چشماتو بستی عجیبه هاچرااااااز چی فرار میكنی؟؟؟؟حواستو جمع كن دخترچشماتو باز كن و جسارتتو جمع كن توی وجودت و از اون همه اعتماد به نفس بالا یه جوری مثبت استفاده كنخستگی رو بهونه نكنزود جوش نیاریادت نره همه كاری باید توی ارامش انجام بشهخداروشكر همه چیز خوبهببینیم تو خودت چند مرد حلاجی مری خانوووووم
بعد از مدتها برگشتم همینجا دل نوشته هاماخه خیلی وقته كه به حرف دلم گوش نكردم . دلمو گذاشتم یه گوشه و دارم زندگیمو میكنماز نظر همه یه دختر خیلی موفق و كاری و وضع مالی خوب .خوب خودمم منكر اینها نمیشم ولی خودمم میدونم كه یه بعض توی گلومه كه هر لحظه میخواد بشكنه و من بازم خفش میكنم خودم میدونم یه ترسی از شرایط و اینده دارم كه هیچكس نمیدونهخودم میدونم كه یادت گرفتم نبینم چیزهایی رو كه دوست ندارم ولی از اون طرف حسابی سرگرمم با كارم با همكارام با دنیای جدیدم با مسافرتهام با تنهاییام با اهنگام دلخور هم نیستما ولی خوب هدفهامو دلم میخواد دوباره بنویسماین رفیق قدیمی كه باعث بوجود اوردن این وبلاگ شد و كلی غصه ای كه خوردم هنوز هست تو زندگیم و جالبه كه حس منفی بهش ندارم ولی مثبت هم ندارم هنوزم فكر میكنم باید كمكش كنمولی خوشحالم كه منطقی هستم خلاصه یكم سرما خوردم قاطی كردم
این روزا دلم یه عاشقانه می‌خواد ولی یه چیز واقعی نه اینکه خودمو رو ابرا ببینم چیزی که روی زمین باشم و خوشحال و پر از حس قشنگ دوست داشته شدن اون حسایی که میری رو ابرا دروغه و زود هم میخوری زمین . میاد اونم فقط خیلی هوسش کردم این روزا . طعم شیرینیه . ترس هم نداره . باید یادش بگیرم
ماه قبل اومدم و نوشتم که نمیخوام حس‌ خوبمو با هیچی مثل غصه و دلتنگی عوض کنم ولی الان هم دلتنگم و هم انرژیام داره از بین میره چون اون فیدبکی که دلم میخواست نگرفتم ولی اینو میدونم که من قربانی نیستم و خودم خواستم همه اون تجربیات قشنگ رو و دلم می‌خواد قشنگ نگهدارمشونپس راه حل اینه که من انرژی خوبمو حفظ کنم و اون خاطرات رو عزیز بدونم هرچند یه چیزی روی سینه ام سنگینی میکنه میدونی . این بارم عاشق نشدم ولی حسم خوب بود و دلم میخواست نگهدارمش اگه می‌شد ولی خوب مثل همیشه خیلی چیزا دست من نیست و من فقط باید توکل کنم فقط این نگرانم میکنه که نکنه من ایرادی دارم یا اتفاقی میفته که دور میشن ادمها از دورم ولی به هرحال من خدارو شکر میکنم از اون همه تجربه خوب و عالی کاری . احساسی آزادی زندگی .همه رو تجربه کردم و راضیم و مطمئنم به اتفاق خوب واسم میفته و با این اعتماد میرم جلو هیچوقت حرفهای آقای فخاریان یادم نمیره که راجع به عشق و زندگی و رابطه باهام میزد برای همین هم خوشحالم و میخوام که پرانرژی و عالی باشم هرچند دلم تنگ میشه واقعیتش حسرت هیچی رو نمیخورم و فقط دوست داشتم بیشتر حسش میکردم همین ولی بازم خدا رو شکر
فكرم ریخته بهم بخاطر دیشبیعنی یك كمی رفتار درست رو نمیدونم چیه الان اخه احساسم اذیت نشده اصلا چون احساسی ندارم شاید به شخصیتم برخورده شایدم از رفتارهای اون بدم اومده نمیدونم والایكم گیجم واسه عكس العمل درست و بدون حساسیت و بالغانهخلاصه نمیدونم جالبه دنیا كلا
أز امروز میخوام یه داستان بنویسمداستان یه دختری كه پر از اشتیاق و برنامه واسه زندگیشه و اولویت اصلیش كارشه اسمشو هنوز نمیدونم چی بذارم ولی خوووووب میرم كه شروع كنم نمیدونم روزی چقدر یا كلا چند قسمت میخوام بنویسم و اصن وقتی شروع شد ادامش میدم یا نه ولی فعلا حسیه كه باهام اومده و میخوام بهش احترام بذارمپس رفتیم واسه قسمت اول كه توی پست بعدی میشه خوندش
خوب یه مدتیه كه سفر كردنو شروع كردمیعنی از سال ٩٤ شروع كردم و سالی یه بار تنهایی میرم اول از میلان شروع كردم و سوم دسامبر ٢٠١٥ رفتم و هفتم یا هشتم برگشتم روز تولدم رفتم ونیز اونجا بودم كه فرهنگی بهم تولدم رو تبریك گفت منم كلی ذوق كردم كه واقعا بالا و پایین پریدم و كلی لباس به ذوق اون خریدم ولی خیلی حالم خوب شد و كیف كردم وقتی هم كه برگشتم كلی از واكنش فرهنگی ذوق كردم ولی خوب به قول سارا بیشتر صمیمیت بود نه چیز دیگهبعدش سال ٢٠١٦ سپتامبر اوایلش رفتم پاریس یه چهار پنج روزیم اونجا بودم و خوب بود و بد نگذشت سال ٢٠١٧ نوزدهم سپتامبر رفتم بارسلونا؛ نگم برات انقدر حال داد و خوش گذشت یعنی خوش گذرونی بود كلا دیگه همه جا صدای رقص و اواز میومد و مردم خیلی شاد بودن و من این حجم از شادی باورم نمیشد كه وجود داشته باشه امسال هم كه ١١ سپتامبر ٢٠١٨ اومدم پاریس، ١٢ ام بروژ، ١٣ بروكسل، ١٤ دوسلدورف، ١٦ هم امستردام و امروز كه ١٨ام باشه دارم برمیگردم راستش خوب بود همه سفرم و راضیم ازش مخصوصا اینكه قیمت یورو حدود ١٧٠٠٠ تومنه ایندفعه میخواستم با كسی اشنا بشم با همون مدلی كه توی ذهنم سأختم ولی خوب نشد دیگه میخواستم ادامه مسیر زندگیم تو این سفر معلوم بشه ولی خوب نشد دیگه راستش دیگه دلم میخواد یكی كنارم باشه و احساس كنم كه هستش به نظرم میشه حالا از این بگم كه این سفرها چه فرقی كردم نمیدونم ولی خوب دیدم بازتر میشه و به این نتیجه میرسم كه دنیا كوچیكه ته تهش همه مردم یه جور هستن و یه شكل یه جاهایی مثل كشور ما و ژاپنیها و اینا روشون میشه میگن كه مرد از زن بالاتره هندی ها كه خاكشون به سره بقیه هم ألكی میگن زن و مرد برابرنهمه جا مردها جلو جلو راه میرن زنها بچه بغل میكنن و این داستاناخلاصه همه جا اسمان همین رنگ است ولی خوب همینه دیگهولی واقعا دیگه همدممو میخوام ببینم چی میشه دیگه

آخرین جستجو ها

مشاور مذهبی onulquele ایبنا و خبر Wholesale NFL Baltimore Ravens Jerseys for Sale, Good Reputation of Quality. امپراتور دزفولی بیاموزیم 's blog Larrbgt توپ پر می خواهم مسلمان واقعی باشم مشاوره تحصیلی